یهویی های خودم...



خدایا سلام
امتحان و صورت سوال جدیدی رو ک برام نوشتی نمیفهمم
بغض و غصه ی تونستن و درنگ و نرفتن.
بغض جاموندن و دلتنگی.

اما حالا بعد از امتحان و واگذاری امور به خودت .و موفقیت .ترسانم .ب گمانم ک باید بمانم.ب گمانم باید انتخاب کنم
 دلتنگمازینهمه گیجی و نفهمیدن امتحانت دلتنگترم
راهنمایم باش
مولایم
تویی ک از جایی ک گمان نمیکنی میبخشی
بفهمان کدام راه صحیحترین است؟
باید بروم؟؟؟؟؟ این همان است ک میخواهی؟
میخواهی تا آنها خود را ارتقا دهند یا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا نروم و خودم و نفسم را انکار کنم و تو را و رضایتت را بخواهم.و ملامت ها را خوش داشته باشم
خدای  مهربانم مهربانی ات را روزی ام کنمهربانی خاصت را.
بفهمان  بر منِ ناتوان از ادراک  حکمتت.
خواهش میکنم
چراغ راهی بفرست
ترسانم و دلگیر و دلتنگ.
گاهی گمان میکنم اضطراب سراسر وجودم را گرفتهآن هم درست جایی که همه گمان میکنند بهترین نقطه و امکان است.
خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا میخوانمت با تمام وجود .ابهامم را به تو میسپارم تا روشنی بخش راهم باشی

زندگی داشت سلانه سلانه پیش میرفت. جلویش را گرفتم و پرسیدم«چرا اینقدر آرام میروی؟» لبخندی زد وگفت «من آرام نمیروم، این شمایید که تند میروید و لحظه ها را از دست میدهید، به پشت سرت نگاه کن.» و به راهش ادامه داد.

     متوجه منظورش نشدم. زندگی همینطور پیش می رفت و دور می شد.به پشت سرم نگاهی انداختم. دالانی پر از تصویر را پیش رویم دیدم. زیاد طول نکشید که بفهمم آنها خاطرات من هستند.محو آنها شدم. چیز زیادی از آنها را به خاطر نداشتم. چراکه هرگز به آن لحظات توجه نکرده بودم. وقتی به ابتدای دالان رسیدم، مرگ را دیدم که با وقار ایستاده بود.لبخندی زد و گفت«این آخرین لحظه تو بود. باید برویم.» تازه منظور زندگی را فهمیده بودم.


http://mozouazad.blog.ir/post/20



به نام خودتسلام

تو را کجای دل ناآرامم بیابم ک همیشه بزرگوارانه و کریمانه هستی و عنایت میکنی.و نمیبینمتنمی یابمت

دلتنگت میشوم و افسوس ک انگار نیستی

دلتنگت میشوم و نگران میشوم ازینکه ندارمت و غافل میشوم ک هستی هماره .ورنه من کجا و نامت بر صفحه کلید مجازی ام کجا؟؟؟؟

ببخش ک آمده ای و هستی و صاحبخانه ای و نمی بینمت و غریب می پندارمت و گویی با یک دست پس میزنم و با دستی پیش میکشم

گویی منکر میشوم بودنت را آنگاه ک غرق میشوم دنیای حقیری را ک پر رنگ و لعاب است و 

گویا میخواهمت با تمام وجود آنگاه ک محتاج میشوم دنیا را .باز هم همه چیز ختم به دنیاستک میخواهم نباشد بی تو.

ک راست میگفت ارباب ک آنکس ک تو را دارد دنیا را چ حاجت است؟ و آنکس ک تو را ندارد دنیا را چ کند؟؟؟؟

خدای منمهربانم.عزیزترینمدلتنگت شده ام

 این بار بی هیچ بهانه ای.

ب گمانم فقط خودت را دوست دارم

اما اگر تو را دوست دارم پس چرا اینقدر از تو دورمپس چرا شبیه تو نیستم

پس چرا دیر دلتنگت میشوم

چرا بی تاب همیشگی کوی تو نیستم.

چرا در ماه رجب هم آواره ی کویت نشده ام

خدای خوبم

خدایی ک خداوندگاری ات را شرمسارم

خدایی ک مهربانی بی دریغت را شرمنده ام

خدایی ک بی تو هیچ ندارم و هیچ نیستم

شکر ک آمدی .نه بهتر است بگویم ک شکر که ره دادی حضور یابم

حتی بقدر لحظه ای و درنگی

حتی با همین چند واژه ی حقیر و  قاصر.

با تمام وجود دوستت دارم

از درگاهت مران.نهبه زور هم ک شده دلسوخته ی همیشگی درگاهت نگاهم دار.

خدایا خودت دعایمان کن

راستی میدانم روسیاه ترینم.اما میخواهم تعجیل در فرج مولایمان را بخواهم

میخواهم سلامتی مولایمان و نائبش را بخواهم.

میخواهم نصرت رزمندگانمان را بخواهم

میخواهم رحمت و غفران آنان را بخواهم ک دستشان کوتاه است.

میخواهم شفا بخواهم برا همه ی بیماران روحی و جسمی.

میخواهم بندگی ات را مخلصانه بخواهم برای همه مان.

میخواهم خودت را بخواهمخودت گفتی الیس الله بکاف عبده


نتیجه تصویری برای الیس الله بکاف عبده

همیشه بر لبانم 
الهی وربی من لی غیرک  جاری بود
تا اینکه دیدم بر مصحف شریفت نوشته بودی
الیس الله ب



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Corey دبیرستان نمونه دین و دانش لردگان _ شورای دانش آموزی اخبار مربوط به حوزه فناوری یافته های شخصی من ☆♡نِوِشتهـِ هــاےِ صُورتےِ مَنـ ♡☆ نیکــــ بیانـــــ مووی فا Kathy اینجا که من ایستاده ام